بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

باران و بردیا

من در نمایشگاه کودک

نمایشگاه کودک که تو مهر ماه بود منم با مامان و بابا رفتم خیلی خوابالو و بی حوصله بودم ولی مامان و بابا اصرااااااااااااااااار داشتن که حتما مثل پارسال باید ازم عکس بندازن ولی من اصن حوصله نداشتم و خوایم میومد دوس نداشتم صورتمو نقاشی کنن و بعد هم عکس مامان و بابا بیخیال نقاشی روی صورتم شدن ولی از عکس نگذشتن این هم عکس من: خوب حوصله نداشتم دیگهههههههههههه این عکسو چند وقت پیش واسه مامان ایمیل کردن و مامان فراموشکارم تازه یادش افتاده بذاره تو وبلاگم   ...
27 آبان 1391

عید غدیر مبارک

دیروز عید بود اول رفتیم خونه عمو حمید دیدن دختر عمو مهتا که 6 روزش بود ... خیلی ناز و کوچولو بود ... پاهاش کوچولو...به مامان گفتم باید شیر بخوره پاهاش بزرگ بشه بتونه راه بره بعد مهدی هی بغلش می کرد و راهش می برد ... به من نمیداد بغل کنم منم به مامان گفتم نی نی مو نمیده ... نی نی مو نمیده بعدش رفتیم خونه عمو وحید تولد بیتا خیلیییییییییییییی خوش گذشت . من و مامان زهرا با هم توپ بازی میکردیم که بهو یه گلدون شکست ! منم دویدم پیش مامان زهرا و گفتم تقصیر شما بود که هی توپو قل دادی ! کلی هم بازی کردیم .موقع فوت کردن شمعها هم ، هی من فوت می کردم هی بیتا فوت می کرد. شب هم رفتیم خونه خاله فریده و اونجا هم با پرنیان و شهرزاد یه عاااا...
14 آبان 1391
1